در آغوش خدا
زندگی حالتهای مختلفی دارد. یک شیوه اش این است که مطمئن باشی تو بر حقی و مبری از هرگونه خطا و اشتباه! خیلی لذت بخش است، نه؟! آنوقت است که اگر حرفهایی را به تو بزنند که هر کدامش چهارستون بدن مسلمانی را میلرزاند، تو راحت میشنوی و به روی مبارکت هم نمیاوری چون هر چه باشد تو برحقی و از هر اشتباهی بری! امکان ندارد چیزی را اشتباه فهمیده باشی یا به خطا رفته باشی! چند روزی است که دوباره به دایی ام فکر میکنم. همان که در نامزدی یکی از اقوام زیپ شلوارش خراب شد و مجبور شد پیراهنش را روی شلوارش بیاندازد و بعد متهم شد به اینکه خواسته حزب اللهی بازی درآورد و با صاحب مجلس لج کند!!! هنوز بعد از گذشت بیشتر از ده سال از این اتفاق، یادآوری اش پشتم را میلرزاند و وجدانم را بیدار میکند که مبادا به این آسانی ها علائم را کنار هم بچینم و قضاوتی کنم که فردایی نه چندان دور، نصیبم شرمساری باشد و بس! نمیدانم اگر چند روز پریشانی و فکر و خیال، چند روز عدم تمرکز و آرامش و... حق معنوی من محسوب نشود، پس چه اسم دیگری خواهد داشت؟! آیا باید باور کنم که ما مسلمانیم و اینطور به قاضی می رویم؟! یعنی ما طرفداران همان امامیم که وقتی زن زانیه برای اعتراف نزد ایشان رفت، اجازه اعتراف ندادند و گفتند برو، ما چیزی ندیدیم!!! حالا کسی میرود و حرفی میزند و دیگری هم یک تنه به قاضی میرود و راضی برمیگردد بدون اینکه من بدانم آن فرد که بوده؟! یا حداقل بدانم از قول من چه گفته؟! و چرا؟!!! من که به جای نسبتا شریفی به نام جهنم بروم! ولی کدام آدم آزاده ای مهر تایید به این ماجرا میزند تا من هم به ثمره اش گردن بنهم؟؟!! --------------------------- پ.ن1: لایکلف ا... نفسا الا وسعها پ.ن2: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش! پ.ن3: وای برکسی که دیگران از دست و زبانش در امان نباشند! پ.ن4: ما که نگذشته و نمیگذریم، خدا هم نگذرد انشاءا...!
Design By : Pichak |